سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زندگی

گفتم: خدای من، در آن لحظاتی که به تو نیاز دارم کجا هستی؟

گفت: عزیز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی.

من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

گفت: عزیزتر از هرچه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید، عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود، که عزیز از هر چه هست، از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی، آخر تو بنده من بودی، چاره ای نبود جز نزول درد، که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی.

گفتم :پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی، همان بار اول شفایت می دادم.

گفتم :مهربانترین ، دوست دارمت ...

گفت: عزیز تر از هر چه هست، من دوست تر دارمت  ...

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/24ساعت 7:22 عصر توسط هستی نظرات ( ) |

ای مهربانترینم مرا در یاب که من بی تو هیچم 

من بی تو نابودم . وبی تو این کنج محزون دلم، محزونتر خواهد شد.مهربانم دوستی وعشق ورزیدن را در گوشم نجوا کن و بگذار دوست داشتن و عاشق ماندن را دوباره از تو که خدای عاشقی یاد گیرم و عشق ورزم و محبت کنم و به یاد بیاورم که هر که نزد تو عزیزتر است آزمایشش هم بیشتر است . مهربانم مرا حتی به اندازه چشم بر هم زدنم تنهایم مگذار

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/24ساعت 7:19 عصر توسط هستی نظرات ( ) |

با امید زندگی کنید

اگر به دنبال آرامشید، راهی برای توازن زندگیتان وجود دارد. هیچ کس نمی تواند کامل باشد یا زندگی ایده آلی داشته باشد. اما همه ما شانس این را داریم که با ایجاد یک رابطه خصوصی، توفیق خداوندی را تجربه کنیم.

شما می توانید همین الان با ایمانتان خداوند را از طریق نمازهایتان به دست آورید. دعا خواندن، صحبت کردن با خداوند است. هر چند که خداوند می داند که در قلب شما چیست و کاری با حرف هایتان ندارد. این یک دعای پیشنهادی است:

"خدایا، من می خواهم تو را به خوبی بشناسم. از تو به خاطر نعمتهای بیشمارت متشکرم. من دریچه زندگیم را به روی تو باز نگه می دارم و از تو می خواهم مثل نجات دهنده ای به آن وارد شوی. اداره زندگی مرا در دست بگیر. از تو برای بخشیدن گناهانم و دادن زندگی جاوید به من سپاسگذارم."

آیا این دعا امیال قلبیتان را بروز می دهد؟ می توانید همین الان این دعا را بخوانید و خداوند همانطور که وعده داده است هدایتتان خواهد نمود.

آیا این همان زندگی است که می خواستید؟ اگر از خدا خواستید که به زندگیتان وارد شود، گاهی از او به خاطر این موهبت و وجودش در زندگیتان تشکر کنید. او هیچگاه شما را ترک نمی کند و شما زندگی جاوید خواهید داشت. هر چقدر که بیشتر از روابطتان با خداوند آگاهی بیابید و هر چقدر او بیشتر دوستتان می دارد، از زندگی بهترین استفاده ممکن را خواهید برد.


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/24ساعت 7:17 عصر توسط هستی نظرات ( ) |


 

مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود  ...

مرد سالخورده ای از آنجا می گذشت او را دید و متوجه حال پریشانش شد و کنارش نشست

مرد جوان بی اختیار گفت: عجیب آشفته ام و همه چیز در زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟

مرد سالخورده برگی از درختی کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت : به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آب می سپارد وبا آن می رود سپس سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت . سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آب کنار بقیه ی سنگ ها قرار گرفت ...

مرد سالخورده گفت: این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد اما امواجی را روی آب ایجاد کرد و بر جریان آب تاثیر گذاشت حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را ؟!

مرد جوان مات و متحیر به او نگاه کرد و گفت: اما برگ که آرام نیست او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست!؟ لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم !

مرد سالخورده لبخندی زد و گفت : پس حال که خودت انتخاب کردی چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی ...آرام و قرار خود را از دست مده در عوض از تاثیری که بر جریان زندگی داری خشنود باش...

مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و از مرد سالخورده پرسید: شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟

پیرمردلبخندی زد و گفت: من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم من آرامش برگ را می پسندم ولی می دانم که خدایی هست که هم به سنگ توانایی ایستادگی را داده است و هم به برگ توانایی همراه شدن با افت و خیزهای سرنوشت ...

 

برگ یا سنگ بودن : انتخاب با خود شماست

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/24ساعت 7:15 عصر توسط هستی نظرات ( ) |

چگونه در طول زندگی شرطی میشویم

ما می توانیم با مطالعه ماهیها چیزهایی درباره باورها و اعتقادات خود بیاموزیم.یک آکواریوم تهیه کنید و آنرا با استفاده از یک دیوار شیشه ای شفاف به دو قسمت تقسیم کنید.حال یک ماهی بزرگ شکارچی و یک ماهی سفید کوچک که غذای مورد علاقه ماهی شکارچی است تهیه کنید.هر کدام از این ماهیها را در یک طرف آکواریوم قرار دهید.

به محض قرار دادن دو ماهی در آکواریوم, ماهی شکارچی به سرعت به سمت طعمه حمله ور میشود وبه شدت به دیوار شیشه ای برخورد میکند.دور میزند و دوباره حمله میکند و باز هم و دوباره حمله میکند و باز هم ...بنگ.

چند هفته میگذرد حالا دیگر دماغ ماهی شکارچی سیاه و کبود شده است و در نهایت به این نتیجه رسیده است که شکار ماهی سفید, نه تنها لذت بخش نیست بلکه بسیار دردناک است و در نتیجه دست از شکار او برمیدارد.حالا میتوانید دیوار شیشه ای را بردارید.فکر میکنید چه اتفاقی می افتد؟ماهی شکارچی تا آخر عمر به سراغ نیمه دیگر آکواریوم نمیرود.در حالیکه در فاصله نزدیکی از او طعمه لذیذی در حال شنا کردن است, ماهی شکارچی از گرسنگی به حال مرگ افتاده است. او یک باور محدود کننده پیدا کرده است و قدمی فراتر از آن نگذاشته و بر اساس باور محدود کننده اش عمل میکند.

آیا این داستان اسف انگیز نیست؟اگر اینطور است پس بهتر است بدانیم که این در واقع سرگذشت زندگی همه انسانهاست.ما به دیوارهای شیشه ای برخورد نمی کنیم دیوارهای شیشه ای ما در واقع, والدین, معلمها , رسانه ها و دوستانی هستند که به ما میگویند چه کار میتوانیم بکنیم, چه کار نمیتوانیم ,کجا میتوانیم برویم و ... و بدتر از همه دیوار شیشه ای همان اعتقادات و باورهای محدودکننده ماست, آنهایی که تعیین کننده حوزه توانایی ما هستند و ما هیچوقت آنها را زیر سوال نمیبریم.ماهی شکارچی میگوید :من چند بار سعیم را کردم و حالا دیگر فقط در محدوده خودم شنا میکنم.ما میگوییم: من سعیم را برای کار, برای ازدواج, برای درس خواندن... کردم....

ما خالق قفس شیشه ای خود هستیم وتصور میکنیم که این یک واقعیت است.در واقع این چیزی است که ما باورش کرده ایم و گمان میکنیم که یک واقعیت است.فکر میکنید که مردم تا چه اندازه, نسبت به باورهای خود تعصب دارند وحاضر نیستند آنها را زیر سوال ببرند؟اگرنمیدانید کافیست بحث مذهب یا سیاست را در یک مهمانی پیش بکشید.


به باورهای محدود کننده خود بیندیشید,آنها را پیدا کنید.اینها را شما انتخاب نکرده ایدوفقط به مرور زمان با آنها شرطی شده اید.

درواقع باورهای محدود کننده مانندزنجیرهایی هستند که به دست و پای زندگی شما بسته شده اند که مانع رسیدن شما به خواسته های معقول و زندگی سراسر شادی توام با خوشبختی است.



میتوانیم آگاهانه به جای آنها یک باور نیروبخش انتخاب کنیم و از سطح بیشتری از شادی در زندگی لذت ببریم.


باورهای نیرو بخش چی اند؟


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/24ساعت 7:12 عصر توسط هستی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت